گُلِ مزبله
باغبانِ باغ را همواره باشد انتظار
تا نهالی را که بنشاندست، بنشیند به بار
حیف باشد با عزیزان، گر نگویم این سخن
دوستی با مردمِ نادان ندارد اعتبار
ای عزیزِ من رفاقت با خردمندان نکوست
همنشینِ مردمی شایسته باشد افتخار
از غرور و کبر اندر زندگی پرهیز کن
خودپسندی چز پشیمانی نمی آرد به بار
پای را از حدِّ خود ای جان دل بیرون منه
تا بمانی ایمن از هردام در این روزگار
ای پدر گر خود اسیرِ دامِ افیونی بدان
روزگارت را تبه خواهد نمود این نابکار
با زرنگی، تا به کی از خلق پنهان می کنی؟
رنگ و رویت کرده احوال درونت آشکار
کارِ بد هرگز مکن، گردِ پلیدیها مگرد
گفت مولایم کلامی، تا بماند یادگار:
تیشه را بر ریشه اولاد می کوبی چرا؟
گُل درونِ مزبله هرگز ندارد اقتدار
شوره زار هرگز بهاری را نمی بیند به خود
آبِ شیرین و زمینِ خوب، گُل آرد به بار
حرفِ« مجنون» می نشیند بر دلِ اهلِ ادب
راستی را پیشه کن پیوسته تا انجامِ کار
شعر: محمدحسین شیبانی « مجنون »
قطره و دریا
سیل دنیای مجازی
سلام مجدد
شعر طنز عید فقرا!
مجادله در ادبیات بر سر یک خال!
انتقاد از نشریات نگارستان سیرجان و نگین کرمان در باب انتخاب دهم
اسیر دل - شعر طنزی برای آنان که قصد ازدواج دارند
وصف علی
کله ی یارو!
جهان در انتظار عدالت و عدالت در انتظار اوست....
ای دادخواه امت، کی می شود بیایی؟
جوش شیرین!
گل درون مزبله کیست؟
زندگانی چیست؟
حاصل عمرم چیست؟
[همه عناوین(16)]